نشان عشق و شیدایی
شقایق گفت با خنده نه تبدارم نه بیمارم
گرسرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
وصحرا درعطش می سوخت وتمام غنچه ها تشنه
ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته
وعشق از چهره اش پیدای پیدا بود
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۱/۱۱/۰۷ ساعت 4:57 PM توسط samira
|
سلام دوستای گلم من سمیرا هستم امیدوارم از وبلاگم خوشتون بیاد این وبلاگ متعلق به همه هستش برای اونایی که تک تک لحظه هاشون با عشق میگذره .